زنگ زده ميگه حالم خيلي بده چكار كنم ؟
ميگم مثلن چته ؟
جاييت درد ميكنه ؟
ميگه نه حال روحيم بده سستم اصلن انرژي ندارم
ميگم برو تو حياط درخت نارنج وو بغل كن خوب ميشي
ميگه ديوانه مگه من ديوانه م !!!!
مردم چي ميگن ؟
ميگم پس برو دنبال يه عاقل بگرد كه حالتو خوب كنه
ميگه عاقل نمي خوام يه فنجون قهوه ميخوام
بيام !
مي گم نه دارم مي رم بيرون
تو حياط شكوفه هاي درخت ازگيل رو مي بوسم و با خودم فكر مي كنم اگر اين كار ديونه گيه پس ديونه باش و از زندگيت لذت ببر.
عاقليم بذار براي ادمهاي عاقل كه زيادند،، زياااااد،
گاهي يك وقتهايي
يك چيزهايي ادم را مي ترساند
و براي من كه همه ي عمر سر نترسي داشته ام
ترسيدن يعني خيلي يعني يك چيزي بهم ريخته يعني يك جاي كار مي لنگد .
اما درست و منطقي اين است نبايد ترسيد
چه قدم برداري چه نداري روي تسمه نقاله ي زندگي جلو مي روي
پس ترس معنا ندارد
كله ي نترس را عشق است بچه جان
و حال و هواي عاشقي كردن در مسير
پس مثل هميشه پيش بسوي هر چه باد و هر چه مباد
باكي نيست وقتي دستهاي من هنوز حول حالنا الي احسن الحال را بلدند.
سال نو به تمامي عزيزاني كه سالشان به تاريخ ميلادي نو ميشود مبارك
همچنين تمام كساني كه دنبال يك نقطه براي شروع و اغازي دوباره مي گردند
در سال 2020 بياييد تصميم بگيريم
تمامي انهايي را كه دوستمان ندارند
و تمامي كساني كه دوستشان نداريم را
ترك كرده و خودمان را به كساني كه دوستمان دارند
و دوستشان داريم برسانيم
لازم به ذكر است اگر نتوانستيد اين تصميم را اجرايي كنيد . مي توانيد در استانه ي نوروز دوباره همين تصميم را تكرار كنيد
اين قدر بر اين در نكوب
من ديگراينجا نيستم
سعي نكن از درهاي پشتي به سراغم بيايي
يا از منافذ حافظه
از خوابهاي در هم و بر هم
يا ازپنجره هايي كه طوفان بازشان كرده
بيهوده سعي نكن
من ازسرزمين خاطرت هجرت كرده ام
ما فقط روزي جايي حافظه هايمان را بديدار هم برديم .
حافظه هايمان را عاشقانه با هم شريك شديم .
و بعد تو انقدررنجم دادي
كه حافظه ام را بوسيدم به و كناري گذاشتم .
اينهمه بر در نكوب
من ديگر دري ندارم.
ماجرهای من و نی نی:
مامان من هر چه بود ادم مهرباني نبود .از ماهها قبل از اینکه نی نی بدنیا بیاد مرا بیرون نمی برد .تنها مي رفت و يواشكي براي ني ني كلي چيز مي خريد و توي كمد قايم مي كرد.حالا هم که خانوم نيني بدنیا آمده بدتر شده بود.
حتی در مراسم اسباب بازی خران روز های جمعه هم شرکت نمی کرد مرا تنها با بابا راهی می کرد تا خودش بماند و نی نی ، هر چند من تنهایی زورم بهتر به بابا میرسید .هر چه می خواستم می م اما اینکه مامان مرا با دو تا تیکه اسباب بازی گول بزند و خودش با ان بچه ی لوس شکموی نق نقو بماند توي خانه و هی یواشکی قربان صدقه اش کند زور داشت .اصلن غیر قابل قبول بود. تازه بدتر از آن . همین که میرسیدیم خانه پچ پچ کنان از شیرین کارهای نی نی بر ای بابا تعریف می کرد .این دیگر درد داشت .باید به بهانه ای روزهای جمعه و مراسم دک کردن من کنسل میشدبنابراین افتادم به جان اسباب بازی ها.اول تور سر عروس خانوم را کندم .لباسهایش را در اوردم. توی چشم یکی از عروسکها لاک ریختم .موهای یکی را از ته کوتاه کردم. به صورتی یکی رژ لب قرمز مالیدم لوکومو تيو ران قطار را از جایش کندم و از اینکه پا نداشت کلی تعجب کردم .حیوانات باغ وحش پلاستیکی را معدوم کردم خلاصه در عرض یکهفته هر بلایی که بلد بودم سر اسباب بازیها در اوردم. نتیجه این بود.تو تنبیهی دیگر از اسباب بازی روزهاي جمعه خبري نيست.اونوقت بود که یک نفس راحت کشیدم.من دک نمی شدم اوضاع در کنترل بود.اما ماندن در خانه هم خسته كننده بود . عصر جمعه مامان توی آشپز خانه مشغول كار بود ,بابا هم چرت می زد حوصله ام حسابی سر رفته بود .که صدای بچه ها رو از توی کوچه شنیدم صندلی رو بزور کشیدم دم پنجره دیدم به !به !.پسرها با هیجان مشغول بازی هستند. عالی بود.نمیدانم چرا دلم به حال نی نی سوخت.همچین نگاه می کرد.انگار حوصلهي او هم سر رفته . كنار تختش ايستادم و پرسیدم که تو هم مي خواي بیرون رو نگاه کنی؟ جواب مثبت بود .ساکش رو کشیدم آوردم کنار پنجره.اما بردنش بالای صندلی سخت بود سنگین بود.رفتم بالای بند قنداقش رو تو دست گرفتم با تمام قدرت کشیدمش بالا .نی نی بین زمین آسمان با گردن كج اويزان بود که مامان سر رسیدبقیه اش را برايتان تعريف نكنم بهتر است .بد آموزی دارد اما .باور کنید من قصد بدی نداشتم می خواستم ني ني هم مثل من بیرون را تماشا کند.اینبار سعیم به یک کتک مشتي منجر شد.اما من دست از تلاش برنداشتم شاید یک وقتی برا یتان تعریف کنم چگونه بالاخره یک روز که هیچ کس حواسش نبود نی نی را برای یک گردش دو نفره بیرون بردم .
درباره این سایت